علاقه جلال آل احمد به بهرام بیضایی
به گزارش مجله سرگرمی، جلال آل احمد در یادداشت هایش از بهرام بیضایی یاد کرده است.
محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل احمد که در سالهای اخیر بر روی روزنوشت های این نویسنده کار می کند و تا حالا دو جلد از روزنوشت های وی با عنوان «یادداشت های روزانه جلال آل احمد» را منتشر نموده است، در پی درگذشت بهرام بیضایی، نویسنده و کارگردان تئاتر و سینما که پنجم دی ماه در تولد ۸۷ سالگی اش در آمریکا از دنیا رفت، یادداشت های جلال آل احمد را درباره ی بیضایی در اختیار ایسنا قرار داده است:
«همیشه خودتان باشید،
جای بقیه قبلاً گرفته شده است. (اسکار وایلد)
جلال آل احمد در یادداشت های روزانه اش از حدود ۳۰۰۰ نفر نام برده، زنده و مُرده، مَرد و زن، کوچک و بزرگ. همه را هم خدمتشان رسیده، جز کمی. بهرام بیضایی یکی از آن اندک هاست! چرا؟
وی در یکی از یادداشت هایش از جوانانی می گوید که دور هم جمع شده اند و یک شماره از دوره تازه مجله «آرش» را درآورده اند، افرادی مثل بهمن فرسی، جواد پوروکیل، سیروس طاهباز و بهرام بیضایی: «مجله درآمد، اما خیلی مطالب عوامانه، یا متظاهر به مدرنیسم تویش تپانده بودند و ترجمه های قلابی، جز آن چه این بهرام بیضایی نوشته بود درباره ی نمایشت[۱] این ولایت...» (یادداشت های روز یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۴۰)
در یادداشت دیگر ضمن شرح دیداری از گرگان و وصف خیابان های باز و باروح و لوله کشی شهر و بی مسجدی و بی حمامی، می گوید: «ولی تکیه های جالب و قشنگ دارد. دوتایش را دیدم که فردا حسین[۲] را می برم ازشان عکس بگیرد برای بیضایی. هر کدام با چنار کلفتی در وسط و حُجره ها دوروبر با شیروانی های لبه دارِ قشنگ و سفال پوش و عَلَم بزرگ محل... به علامت حضور ایام عزا.» (یادداشت های روز یکشنبه ۹ تیر ۱۳۴۲)
یادداشت بعدی گزارشی است از برگزاری یک جلسه کاری با جوانانی مانند کوروش پارسا، محمود مشرف آزاد تهرانی، سیروس طاهباز، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی: «و حرف وسخنی راجع به بنگاه نشرشان والخ که می خواستند به ضرب اسم «رواق»[۳] مرا بهش علاقمند کنند که گفتم همان «آرش» بهتر است و خودم و زنم را هم از توی هیأتِ نمی دانم چه چیزش برداشتم و همان قول ماهی ۱۰۰ تومن نفری که داده ام و مقرر است کار اولشان «ماخ اولا»ی نیما باشد و بعد به ترتیب، هر کدامشان اباطیلی دارند برای چاپ شدن، قصه ها و نمایشنامه های ساعدی و تقوایی و تاریخ نمایش بیضایی...» (یادداشت های روز چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۴۲)
و سر انجام گزارش یک خواب آشفته است، با حضور مجازی بیضایی و شیرِ سنگی توی نمایش «پهلوان اکبر می میرد»: «دیشب چنان خواب های آشفته ای دیده ام که نگو... یکیش را نصف شبی یادداشت کردم سرسری، که حالا منظم می کنمش: شهری بود زیارتی که گمان می کنم مشهد باید بوده باشد. در آن می گشتم، وسط مردم... و مردم زیارت نامه خوانان و نشسته و هیچ زیارت نامه خوان رسمی... و بعد نمی دانم چه شد که پاسبان دنبالم افتاد به راهنمائی و از خیابانی گذشتیم و به یک خیابان مشجر افتادیم که کَفَش پوشیده بود از چمن و گُل... و خواستیم از درِ خانه ای برویم تو که سگی حمله کرد، عین شیر سنگی توی نمایش «پهلوان اکبر می میرد»، یا یکی ازین شیرهای روی قبر... ولی من عین خیالم نبود و به دستم نگاه کردم که... یک کیف پر از سیب را گرفته بود و می خواستم اگر سگ دهن باز کرد، کیف سیب را بکنم توی دهانش، ولی کیف را درست نشانه نگرفته بودم و سگ داشت پایم را با پوزه سنگی و گِرد و مضرّس... خودش می گرفت که از وحشت از خواب پریدم... این یکی از خواب ها بود. سه- چهارتای دیگر هم بود که... فراموشم شد، اما همه آشفته.» (یادداشت های روز دوشنبه ۱۷ بهمن ۴۴)
این یادداشت ها نشان می دهند که بهرام بیضایی از آنانی بود که خودش بود، با صدای خودش و توانِ اثرپذیری و اثرگذاری به مثابه یک هنرمندِ خلاق.
روحش شاد و یادش به خیر.»
[۱]) تعبیر طنزآمیز برای واژه «نمایش».
[۲]) حسین ملک، نویسنده، پژوهشگر تاریخ و از چهره های برجسته سیاسی و برادر خلیل ملکی که همسفر آل احمد شده بود.
[۳]) رواق، نام یک بنگاه انتشاراتی است که نخستین بار در سال ۱۳۳۲ توسط جلال و با مشارکت باقر کمیلی تأسیس شد، ولی فعالیت چندانی نداشت، تا این که شمس آل احمد بعد از فوت جلال، یک بنگاه انتشاراتی با همین نام به راه انداخت و کتاب های مختلفی را هم چاپ کرد.
خلاصه اینکه محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل احمد که در سالیان اخیر بر روی روزنوشت های این نویسنده کار می کند و تا حالا دو جلد از روزنوشت های وی با عنوان یادداشت های روزانه جلال آل احمد را منتشر نموده است، در پی درگذشت بهرام بیضایی، نویسنده و کارگردان تئاتر و سینما که پنجم دی ماه در تولد ۸۷ سالگی اش در آمریکا دار فانی را وداع گفت، یادداشت های جلال آل احمد را درباره ی ی بیضایی در اختیار ایسنا قرار داده است: همیشه خودتان باشید، جای بقیه قبلاً گرفته شده است. و مردم زیارت نامه خوانان و نشسته و هیچ زیارت نامه خوان رسمی... یک کیف پر از سیب را گرفته بود و می خواستم اگر سگ دهن باز کرد، کیف سیب را بکنم توی دهانش، ولی کیف را درست نشانه نگرفته بودم و سگ داشت پایم را با پوزه سنگی و گِرد و مضرّس...
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب