انتخاب زبان فارسی بعنوان وطن طبیعی ایرانی

انتخاب زبان فارسی بعنوان وطن طبیعی ایرانی

به گزارش مجله سرگرمی، محمدعلی اسلامی ندوشن معتقد بوده است: نبوغ ایرانی، وطن طبیعی خویش را در زبان فارسی یافت. به کمک و از راه آن بود که جانشینی برای امپراتوری سیاسی از دست رفته پیدا شد. گستردگی فرهنگی ایران جانشین امپراتوری شاهنشاهی شد، بی درنگ زبان فارسی وارد میدان و بعنوان دومین زبان عالم اسلام شناخته شد.


به گزارش مجله سرگرمی به نقل از ایسنا، محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب «آواها و ایماها» در رابطه با «زبان فارسی و نقش آن در تکوین فرهنگ، منش و چند و چون ایران» می نویسد: می شود گفت ایرانی ها یکی از پرماجراترین ملت های دنیا بوده اند. طی تاریخ دراز این کشور، جنگ در آن قطع نشده. بر سر هم هیچ نسلی از این مردم نبوده که جنگ ندیده باشد. سرنوشت ایرانی این بود که همیشه در تاریخ جهان حضور مؤثر داشته باشد.
پس از حمله اعراب که ایران از اریکه ابرقدرتی به زیر افتاد، مردم تا مدتی درست نمی دانستند که استعداد و جوهره خویش را از نو در چه زمینه ای به کار اندازند. با درهم شکسته شدن نظام طبقاتی ساسانی، راه در مقابل استعدادهای مقید باز شد، و از آن پس فرزندان روستاها و خانواده های فرودست توانستند در همه امور، و همچون فرهنگ، عرض وجود کنند. آن همه دانشمند و گوینده و عارف که انتساب به یک قریه بر خود دارند، چون «بیرونی» یا انتساب به یک حرفه، چون «غزالی» از طبقات متعارف اجتماع برخاسته اند.
زبان فارسی این عرصه را وصول پذیر کرد. درست است که برخی از دانشمندان ایرانی، اندیشه و دانش خویش را در چارچوب زبان عربی به بیان آورده اند ولی این در زمانی بود که هنوز ایران زبان خویش را محکم نکرده بود. نبوغ ایرانی، وطن طبیعی خویش را در زبان فارسی یافت. به کمک و از راه آن بود که جانشینی برای امپراطوری سیاسی از دست رفته پیدا شد. گستردگی فرهنگی ایران جانشین امپراطوری شاهنشاهی گشت، بی درنگ زبان فارسی وارد میدان شد، و دومین زبان عالم اسلام شناخته گردید. آنگاه شاخه ای از معنویت از آن سر برآورد که عرفان نام دارد؛ البته عرفان اسلامی خاص ایران نبوده، آثار مهمی به زبان عربی در این مورد ایجاد شده؛ ولی عرفان در هیچ زبان به اندازه فارسی بالیده نشده است. در هیچ زبان این اندازه جا خوش نکرده، نپاییده، و موجد شاهکارهای ادبی نگردیده. علت آن است که در عمق روح ایرانی، زمینه ای بسیار بارور و آبشخوری بسیار شاداب یافته است.
به همراه عرفان دو خصوصیت دیگر هم در این زبان راه یافت: یکی عشق و دیگری رمز که هر سه به آن بُعد و ژرفایی کم نظیر بخشیدند. من اگر همه زبان های مهم دنیا را می شناختم، به خود جرئت این ادعا را می دادم که در هیچ زبانی به اندازه زبان فارسی، عشق با آن همه پهناوری و پیچاپیچی سروده نشده است. الآن هم که نمی شناسم، چون لااقل بخشی از شاهکارهای ادبی جهان را در زبان ترجمه خوانده ام، می گویم که ندیده ام جایی را که مقامی این چنانی به عشق بخشیده شده باشد.
در این زبان، عشق نیروی جهنده حیات است، مقصود زندگی، که زمین و زمان به طفیل آن حرکت می کنند. از راه آن انسانِ میرا به جاودانگی می رسد، انسان خاکی به اوج دست می یابد. همه این ها را تخیل شاعرانه بگیریم. عشق در واقع، موتور زندگی است که می تواند هرکسی را به سمت پر کردن پیمانه خود به جلو براند، به سمت گسترش و حرکت که دو شرط تکامل وجودند، و این همان است که برگستن، به پیروی از تفکر شرق، آنرا «نفخه حیات بخش» نامیده است.
خصویت دیگر رمز است. از این حیث زبان فارسی از عجایب است. در همان نقطه ای که ایستاده اید، بی آنکه تکان بخورید شما را از یک دالان مارپیچی بهجت انگیز عبور می دهد و در دوردست ها رها می کند. البته در هر زبانی کنایه و نماد هست ولی فارسی از این بابت عالمی منحصر به خود دارد.
عرفان و دو وابسته اش عشق و رمز، هر سه از خصوصیت های تاریخی و اجتماعی ایران نشأت کرده اند. از یک سو تاثیر اسلام و مسیحیت و تفکر هند است و از طرفی سرچشمه داخلیش تا ایران باستان وفرهنگ آریایی- مزدایی جلو می رود.
اقلیم و سرزمین پرآفتاب نه هیچگاه سیراب ایران، همواره آمادگی برای عرفان داشته. اوستا را ببینیم، میترائیسم و مانویت را ببینیم، شاهنامه را ببینیم. در همه این ها کم و بیش رگه های عرفان گونه دیده می شود. پس از اسلام، اوضاع دیگرگون شده کشور، حساسیت بیشتر نسبت به بی اعتباری جهان، بوجود می آورد. دوگانگی میان تفکر ملی و تفکر عارضی نیز، ولو ناآگاه، ضمیرها را متأثر می سازد و مجموعه این احوال زمینه مناسب برای بالیدن عرفان فراهم می آورد، و زبان فارسی بعد از آن که جای پای خویش را محکم کرد، گهواره آرامش بخشی برای پذیرش آن می گردد.
در واقع همین جنبه رمزی زبان فارسی است که ما را با مشکل کشف حقیقت سرگذشت ایران مواجه می دارد. اگر بخواهیم به کنه روح این ملت پی ببریم، باید این رمزها را بشکافیم، و ازاین رو من همیشه این فکر را داشته ام که باید تاریخ ایران «بازنوشت» شود. بازنوشت در پرتو رمزها، و در ارتباط تنگاتنگ با ادبیات فارسی که محرم ترین و خالص ترین دستاورد زبان بوده است. رمز، به صورت کلی در هنر، یک شیوه تزیینی است، ولی در ایران از این مرحله فراتر می رود، از لزوم زندگی آب می خورد. محیط ناامن، حکومت خودکامه، جو آلوده به تعصب و عوام زدگی، گوینده را از سخن گفتن صریح برحذر می داشته. می بایست هوای دهان را داشت که «همچون چشم صراحی زمانه خونریز است» و ازاین رو، چاره آن دید که مطلب در لایه پیچیده شود، و مردم هم که خواننده بودند عادت کردند از حقیقت برهنه بر خود بلرزند، ولی همان حقیقت را، در لفاف رمز، بی اعتنا، پوزخندزنان و گاهی شادی کنان پذیرا گردند.
حالا برگردیم و راجع به آن چه گستردگی فرهنگی ایران نامیدیم توضیح بیشتری بدهیم. منظور آن است که نفوذ زبان فارسی و فرهنگ ایران از مرزهایش دارفانی را وداع گفت. یک حقیقت را نقشه جغرافیا به ما می آموزد. پیشروی اسلام تنها در سرزمین های معینی با پذیرش زبان و فرهنگ عربی همراه بوده است. خارج از آنها کشورهای دیگر در عین قبول اسلام، زبان خویش را نگاه داشتند، و اینان اغلب کشورهایی بودند که اسلام از گذرگاه ایران به آنها راه یافته بود: آسیای صغیر را ببینیم (ترکیه فعلی)، بخش های مسلمان نشین شبه قاره و کشمیر، افغانستان و آسیای میانه کنونی تا سرحد چین.
در همه این کشورها (به استثنای جنوی شرق آسیا) نفوذ زبان فارسی و فرهنگ ایران، نفوذ اول بوده است. از این دیدگاه که نگاه نماییم، گستردگی قلمرو فرهنگ ایران پس از اسلام، از گستردگی خاک امپراطوری هخامنشیان بیشتر می شود، و البته پایدارتر.
در مقابل، ما هم از این کشورها گرفته ایم: با برخی از آنها انباز بوده ایم، با بعضی زمانی از یک بدنه، ولی به صورت کلی در امر فرهنگ، کشور ما در ایران بوده است.
در مجموعه که نگاه می نماییم، زبان فارسی، از بدو ایجاد به منزله مزاج سنج ایرانی بوده است. پست و بلندی های زندگی، خوشی ها و ناخوشی ها، جوانمردی ها و رذالت ها، همه در آن منعکس است، حتی از مفهوم هم که بگذریم، سیاق عبارت، سبک گفتن، آیینه شکفتگی یا انحطاط دوران می شود. جزر و مد و نوسان زبان، پیچ و تاب هایی که در بیان است، به ما می نمایند که در زیرزمین روح ایرانی چه می گذرد، کشورهایی که چند هنری بوده اند، بازتاب سیر خویش را در چند مجرا می انداخته اند، ایران عموما در همین یک مجرای زبان، خویش را عرضه می کند.
آثار ادبی ایران از تموج های روح مردم مایه گرفته اند، و در مقابل، آنها هم در شکل دادن روحیه ایرانی نقش عمده داشته اند. سعدی هفتصدسال معلم اول بوده است، غزل های وی افقی تازه از عشق ورزی در مقابل چشم ایرانی نهاد. حافظ زوایای نهفته ماجرای ایران را کشف کرد. مولوی آسمان را بر فراز سر ایرانی بالاتر برد، و فردوسی به آموخت که در هر حال، هیچگاه حسرت انسان برتر بودن را از دل به در نکند.
در یک کلمه می توانم اظهار داشت که در ایران پس از اسلام، تکیه گاه ایرانی، بیشتر از هر چیز زبان بوده است، که آنرا بعنوان ابزار وحدت ملی، وسیله اظهار استعداد، دفاع، ابزار شاخصیت، و خلاصه داشتن «آوایی» در دنیایی بی فریاد و گرانبار از تناقض ها و ناهمواری، به کار برده است.




منبع:

1401/07/27
08:54:19
5.0 / 5
518
تگهای خبر: اجرا , زندگی , علم , فرهنگ
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۸ بعلاوه ۳
NewsFun

NewsFun
newsfun.ir - حقوق مادی و معنوی سایت مجله سرگرمی محفوظ است

مجله سرگرمی

سرگرمی و طنز
مطالب سرگرمی و اخبار سلبریتی‌ها، مد و زیبایی، بازی‌ها و سرگرمی‌های آنلاین، رویدادهای فرهنگی و هنری، مطالب طنز و کمدی