افسانه های مردم ایران، ۸

آنخودك

آنخودك

مجله سرگرمی: خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- افسانه های مردم ایران


زن و شوهری بودند كه بچه دار نمی شدند. روزی زن به درگاه خدا دعا كرد: «خدایا حالا كه بچه دار نمی شیم پس كاری بكن تا یك مقدار نخود بزایم برای نخودچی شب عید.»
دعای او مستجاب شد. زن نخودها را برداشت و توی ماهی تابه ریخت تا از آنها نخودچی درست كند. یكی از نخودها افتاد زیر منقل و وقتی نخودچی ها حاضر شد زن با خود اظهار داشت: « كاش بچه ای داشتنم تا برای باباش نان و خرما می برد.»
آنخودك از زیر منتقل بیرون آمد و اظهار داشت: «بده من تا براش ببرم.» زن غذا را به او داد. آنخودك هم آنرا برای باباش برد. موقعی كه كه پدرش مشغول خوردن بود آنخودك خواست به پدرش كمك نماید و زمین را شخم بزند كه تاپاله گاوی روی او افتاد. آنخودك داد و بیداد كرد و به پدرش اظهار داشت: «بیا بابا كه گاو مرا خورد.»
مرد آمد شكم گاوهایش را درید اما آنخودك آنجا نبود. سرانجام تپاله را كنار زد آنخودك بیرون آمد. پدر زیر لب اظهار داشت: «كاش پادشاه آن دو غاز و نیمی كه از من به زور گرفته بود به من می داد تا من دو تا گاو بخرم. آنخودك این حرف را شنید و به راه افتاد تا به قصر پادشاه برود و دو غاز و نیم پدرش را بگیرد. در میان راه آب یك رودخانه را به شكم خود كشید. چندتا شغال و شیر نیز با او به همراه شدند و در شكمش مخفی گشتند. عاقبت به در قصر پادشاه رسیدند. اما كسی به آنخودك محل نگذاشت. آنخودك هم عصبانی شد و در را شكست و تو رفت. پادشاه دستور داد كه او را میان مرغ و خروس ها بیندازند. آنخودك هم شغال را بیرون فرستاد و مرغ و خروس ها را كشت. پادشاه دستور داد كه آنخودك را میان گاو و گوسفندها بیندازند. این دفعه نیز آنخودك شیرها را بیرون فرستاد كه شیر گاو و گوسفندها را درید. بار سوم كه آنخودك دوغاز و نیم پدرش را از پادشاه خواست، شاه دستور داد وی را میان آتش بیندازند. آنخودك هم آب ها را میان آتش ریخت كه نه فقط آتش خاموش شد بلكه قصر پادشاه در محاصره سیل قرار گرفت. پادشاه كه دید وضع خیلی خراب شده، مجبور شد دستور بدهد تا آنخودك را در بین خزانه بیندازند تا دوغاز و نیم پدرش را بر دارد. آنخودك هم تمام جواهرات و پول های خزانه را به شكم خود كشید و رفت. به خانه كه رسید به پدر خود اظهار داشت: « چوبی بردار و بزن به شكم من». مرد كشاورز همین كار را كرد و تمام جواهرات از شكم آنخودك در آمد. آنها به زندگی خود سروسامانی دادند.
نمونه نثر به كازرونی:
مرد كارش بازیاری بود. نزدیكی های عید بود و چون هیچ چیزی نداشتند كه سی عید تهیه كنند. زن دعا كرد: « خدایا حالی كه بچه دار نمی شیم پس به انداز یك گیره نخود بزایم سی نخودچی عید.» دعایش گیرا شد و به اندازه پر یك گیر نخود زایید.
در توضیح علی اشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی درباره این افسانه كه در كتاب «فرهنگ افسانه های مردم ایران»، نشر ماهریس درج شده، عنوان شده است: روایت دیگری از این قصه را تحت عنوان آخروس آورده ایم. در این جا قهرمان قصه یك نخود است كه از زنی زاده شد. بقیه قهرمانان نیز یا انسانند یا حیوان. تنها جای وزیر خالی است. روایت آنخودك با لهجه كازرونی نگاشته شده است.




منبع:

1399/01/15
13:12:30
5.0 / 5
3177
تگهای خبر: زندگی , فرهنگ , كتاب
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۲ بعلاوه ۳
NewsFun
newsfun.ir - حقوق مادی و معنوی سایت مجله سرگرمی محفوظ است

مجله سرگرمی

سرگرمی و طنز